به من فهماند که می شود از آتش نترسید
(نقل از: شهید احمد کاظمی)
...خستگی را از شب قبل از رفتنش یادم هست که هیچکداممان روی پاهامان بند نبودیم. چون خاکریز یک گوشه از خط مان وصل نشده بود. هر کس را میفرستادیم شهید میشد. عصر بود گمانم یا شب حتماً که با مهدی قرار گذاشتیم یکی را پیدا کنیم برود خاکریز را وصل کند. قرار شد استراحت کنیم تا بعد ببینیم چکار میشود کرد. سنگرمان یک سنگر عراقی بود. بچهها با چند تا پتو قابل تحملش کرده بودند. چشمهام سنگین شد و خوابم برد. مهدی هم نمیتوانست بیدار بماند. یک نفر آمد کارمان داشت. به مهدی گفتم بخوابد و خودم رفتم ببینم او چه میگوید؟ مهدی خوابید. من آمدم از سنگر بیرون و نشسته بودم. بچهها آمدند گفتند با مهدی کار دارند و پیدایش نمیکنند.
گفتند: "کجاست؟"
گفتم: "خواب است. همینجا."
رفتند سنگر را گشتند، نبود.
گفتم: "مگر میشود؟"
خودم هم رفتم دیدم نبود. تا اینکه تماس گرفت.
گفتم: "مرد حسابی! کجا گذاشتهای رفتهای بی خبر؟ ما که زهرهمان ترکید."
گفت: "همینجام توی خط."
گفتم: "آنجا چه خبر؟"
جوابم را میدانستم. میدانستم حتماً رفته یکی از بولدوزرها را برداشته و آن خاکریز را... گفتم: "میخواهی من هم بیایم؟"
گفت: "لازم نیست. تمام شد."
زیر آن آتشی که هر کس را میفرستادیم شهید میشد، مهدی رفت آن خاکریز را وصل کرد و یک بار دیگر به من فهماند که میشود از آتش نترسید و حتی وسط آتش سر بالا گرفت. فکر کنم، بله، توی همین عملیات بدر بود که یادم داد چطور دل به آتش بزنم. هر دو سوار موتور بودیم. من جلو و او عقب. آتش آنقدر وحشی بود که در یک لحظه به مهدی گفتم: "الان است که نور بالا بزنیم!" توقف کردم تا جهت آتش را تشخیص بدهم و کمی هم از... که مهدی گفت: "نایست! برو! سریع!"
دو طرفمان آب بود. لحظه به لحظه گلوله میخورد کنارمان و من میرفتم، با سرعت و سر خمیده و در آینه موتورم میدیدم که مهدی چطور صاف نشسته و حتی یک لحظه هم به خودش اجازه نداده نگران چیزی باشد. آرام آرام سرم را بالا گرفتم و هم قد مهدی شدم. احساس میکردم اگر هم شهید شوم، آن هم آنجا و کنار مهدی و سوار موتور، جور خوبی شهید خواهم شد...
(منبع: "به مجنون گفتم زنده بمان"، کتاب دوم، چاپ اول، ص ۱۷۲ - ۱۷۱)
پینوشت: بعد از درج فراخوان مسابقه بازخوانی وصیت نامههای شهیدان باکری در وبلاگ، گاه کامنتهای نامناسب با فضای وبلاگ، دریافت میکنم. اگر انتشار کامنتها را منوط به تأیید آنها کردهام به همین علت است. این توضیح را دادم تا ضمن عذرخواهی بگویم که امیدوارم انتشار کامنتها بشرط تأیید، باعث رنجش دوستان آقا مهدی نشود.