تقسیم کار درست
مهدی، فرماندهی «با هدفهای مشخص» بود. انگیزه او از جنگیدن و حضور در جبهههای نبرد، بیرون کردن دشمن بعثی از خاک عزیز جمهوری اسلامی ایران و تعقیب متجاوز برای پشیمان کردن وی از حمله به انقلاب اسلامی بود. لشکر تحت فرمان وی عمدتاً در زیر چادر زندگی میکرد و همیشه آماده جابجایی و حرکت به سمت جبهه مورد نظر بود. او کمتر بدنبال ساخت و سازهای وسیع استقراری برای رزمندگان و نیروهایش در عقب جبهه بود زیرا فرصت کم بود و او بایستی از زمان حداکثر استفاده را برای آموزش رزمندگان و هدایت آنها در میدان جنگ مینمود...
بین واحدهای مختلف و گردانهای رزمی، کارها به گونهای تقسیم شده بود که هر کسی بتواند کار مشخص خود را بدون تداخل با کار دیگری و یا با قسمتی دیگر، بخوبی انجام دهد. آقا مهدی با این کار حداکثر اختیارات لازم را نیز به مسئولین تحت امر خود واگذار کرده بود تا آنان جهت اجرای فوری وظایف محوله و مأموریتهای خویش دچار کندی و اسیر سلسله مراتب بیمورد نگردند. با چنین شیوهای، آقا مهدی عمده امور اجرایی را تا جایی که ممکن بود به فرماندهانش واگذار میکرد و اجازه میداد تا رزمندگان بتوانند از ابتکارات خود در مرحله عمل بیشتر استفاده نمایند. از سوی دیگر آقای «پور جمشید» یکی از یاران آقا مهدی در این باره میگوید که واگذاری امور به سایر مسئولین و فرماندهان به گونهای بود که آقا مهدی حتی از اجرای جزئیات کار نیز مطمئن میشد و همیشه خود بر کارها نظارت میکرد و نقش مراقبتی خود را بطور دائم ایفا مینمود تا مطمئن شود که همه کارها به خوبی و با درستی صورت میگیرد. هدایت مرتب فرماندهان جوان لشکر موجب میشد تا آنها امور اجرایی و تاکتیکی را بخوبی فراگیرند و لشکر قائم به وجود شخص فرماندهی لشکر نباشد. حاصل این روش آقا مهدی در تقسیم کار و واگذاری مسئولیتها، پرورش رزمندگان پاسدار و بسیجی پرتوانی بود که بطور مرتب رویش انسانهای جدید را موجب میشد. به همین دلیل است که پس از شهادت آقا مهدی، لشکر عاشورا همچنان به عنوان یکی از لشکرهای قوی، توانمند، مسئولیت پذیر و خط شکن سپاه باقی ماند. در حالی که در برخی از یگانها مشاهده میشد که با شهادت فرمانده آن، افت زیادی در توان رزمی آن یگان بوجود میآمد. علاوه بر تقسیم کار بین واحدها، آقا مهدی به تقسیم کار و واگذاری مأموریت بین افراد نیز توجه زیادی داشت. برای مثال آقای مرتضی جهانگیرزاده میگوید: قبل از عملیات بیت المقدس به همراه دو مینیبوس از دوستان بسیجی «مسجد دادخواه» ارومیه به اهواز رسیدیم. آقا مهدی در پادگان شهید مدنی به دیدار ما آمد. ایشان در آن زمان معاون تیپ ۸ نجف اشرف بودند. بعد از خوش و بش از من پرسید که تو دوستان را میشناسی؟ بگو که آنها چه کاری میتوانند بکنند تا در جایگاه مناسب سازماندهی شوند. انجام وظیفه کردم و موضوع تمام شد. رو به من گفتند: شما میخواهی چکار بکنی؟ به ایشان گفتم که من به عنوان تک تیرانداز انجام وظیفه خواهم کرد. با قاطعیت تمام گفت: تو غلط میکنی! باید کاری که من میگویم انجام بدهی یا اینکه همراه این مینیبوس به ارومیه برگردی. از این سخن، یکه خوردم. بعد فهمیدم یکی از دوستان، رازی را که با ایشان در میان نهاده بودم (که من در این عملیات شهید میشوم) پیشاپیش به آقا مهدی گفته است. من علیرغم میل باطنی و به دستور ایشان در بخش تعاون تیپ مشغول به کار شدم.
(منبع: مهدی باکری در اندیشه و عمل، حسین علایی، چاپ اول، ص ۷۲ - ۷۰)